پیری را دیدم سرگردان در مجلس لهو میان جمع رقاصان بدآهنگ می چرخید وجمع موزون آنان را برهم میزد حاضرین برآشفتند و من او را از جمع آنان به کناری کشیدم و گفتم:ای شیخ این فعلی است ناروا و به دور از منزلت شما
آهی کشید وگفت:عزیزی داشتم گرامی اما بی نهایت نادان او را یاری بود از این قماش روزی به نیرنگی متفق شدند و او را گم کردم از این رو در پی عزیزم با اهل این مجالس سر می کنم.(شائق)
نویسنده: فائزه ׀ تاریخ: چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:,
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
قبله باور و آدرس
shamimebavarha.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.