قبله باور

جملات قصار

سه تن ...

سه تن در سه چیز غرق شدند:

قارون در خاک

فرعون در آب

و محمد(ص) در نور(شائق)

نویسنده: فائزه ׀ تاریخ: چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

یا رب

اگر آسمان نبود پرنده بودن را چه کسی معنا می کرد؟

اگر آب نبود ماهی بودن را چه کسی معنا می کرد ؟

اگر خاک نبود افتادگی را چه کسی معنا می کرد؟

اگر خدا نبود حقیقتم را چه کسی معنا می کرد؟(شائق)

نویسنده: فائزه ׀ تاریخ: چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دروازه مرگ

از ابراهیم ادهم پرسیدند: از چه می گریزی؟ گفت شیطان در تعقیب من است تا گنج گرانبهایی را که در آغوش گرفته ام بدزدد.آن گنج دین من است.از این شهر به آن شهر و از این سرکوه به آن سرکوه می گریزم تا مگر به کمک ایمان از گزند شیطان محفوظ بمانم و گنجی را که در آغوش دارم سالم از دروازه مرگ بیرون ببرم.(تذکره اولیاء)

نویسنده: فائزه ׀ تاریخ: چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

حباب

هر چه در تصویر خود بهتر نگاه انداختم

بیشتر آیینه را در اشتباه انداختم

 

زندگی تصویر بود ای عمر برگردان به من

سنگ هایی را که در مرداب و ماه انداختم

 

عشق با من نابرادر بود چون عاقل شدم

یوسف خود را به دست خود به چاه انداختم

 

تا دل پرهیزگارم را ببینم توبه کار

با شعف خود را در آغوش گناه انداختم

 

سر برون آوردم از مرداب رو برآفتاب

چون حباب از شوق آزادی کلاه انداختم(فاضل نظری)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نویسنده: فائزه ׀ تاریخ: چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تنهایی

تو می دانی که من

از میان همه نعمت های این جهان

آن چه رابرگزیده ام و دوست می دارم تنهایی است.

این نگهبان سکوت

شمع جمعیت تنهایی

راهب معبد خاموشی

حاجب درگه نومیدی

سالک راه فراموشی ها

چشم بر راه پیامی پیکی

گرمی بازوی مهری نیست

خفته در سردی آغوش پر آرامش یاس

که نه بیدار شود از نفس گرم امید

سر نهاده است به بالین شبی

که فریبش ندهد عشوه خونین سحر

ای پرستو که پیام آور فروردینی

بگریز از من از من بگریز

باغ پژمرده پامال زمستان ها

چشم بر راه بهاری نیست.

گرد آشوبگر خلوت این صحرا

گرد بادی است سیه

گرد سواری نیست...

تو می دانی که من

از میان همه نعمت های این جهان

آن چه رابرگزیده ام و دوست می دارم تنهایی است.

این نگهبان سکوت

شمع جمعیت تنهایی

راهب معبد خاموشی

حاجب درگه نومیدی

سالک راه فراموشی ها

چشم بر راه پیامی پیکی

گرمی بازوی مهری نیست

خفته در سردی آغوش پر آرامش یاس

که نه بیدار شود از نفس گرم امید

سر نهاده است به بالین شبی

که فریبش ندهد عشوه خونین سحر

ای پرستو که پیام آور فروردینی

بگریز از من از من بگریز

باغ پژمرده پامال زمستان ها

چشم بر راه بهاری نیست.

گرد آشوبگر خلوت این صحرا

گرد بادی است سیه

گرد سواری نیست...(دکتر شریعتی)

 

نویسنده: فائزه ׀ تاریخ: چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

...

عده ای دائم می نالند که گل سرخ خار دارد ما باید شاد باشیم که خار ها گل

دارند..

.

نویسنده: فائزه ׀ تاریخ: چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ژرفای سکوت

دوستی خالص ترین  عشق است. دوستی والاترین صورت عشق است جایی که چیزی نمی خواهی شرطی قائل نمی شوی جایی که ایثار کردن عین لذت است.

هنگامی که در ژرفای سکوت های دلت زیبایی و وجد تنهایی خود را تجربه کنی تمامی ترس هایت محو خواهد شد.(عارف هندی)

 

نویسنده: فائزه ׀ تاریخ: چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

الهی ...

 

 

الهی هیچ چیز همه چیز را چگونه شناسد و آمده بوده را چگونه داند؟

 

الهی نه مقصرم که عذر خواهم مجرمم عفو می خواهم

 

الهی آتش فراغ داشتی به آتش دوزخ چه کار داشتی؟

 

الهی اگر ابلیس آدم را بدآموزی کرد گندم آدم را که روزی کرد؟

 

 الهی به حق آن که تو راهیچ حاجت نیست رحم کن بر من که مرا هیچ حجت نیست.

الهی عمر خود به باد کردم و بر تن خود بیداد کردم گفتی و فرمان نکردم درماندم و درمان نکردم.

الهی اگر تن مجرم است دل مطیع است اگر بنده گناهکار است کرم تو شفیع است.

 

نویسنده: فائزه ׀ تاریخ: چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دل شکسته

 

بار خدایا تو را کجا طلبم؟
آن جا که دل شکسته است.
بارخدایا هیچ دلی از دل من نومیدتر و خسته تر نیست.
پس من آنجایم که تویی.

 

نویسنده: فائزه ׀ تاریخ: چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

قفس

یا رب زندگی در این دنیا برایم به سان پر زدن پرنده ای در قفس می ماند . به یاد دارم تو به من پرواز را آموختی مگر غیر از این است؟

بارالهی تو با من چه میکنی خود پرواز می آموزیم و در قفس جایم می دهی این چه سری است که هر چه می گردم و می جویم چیزی نمی یابم این چه رازی است که فقط تو می دانی ؟ بار الهی من تحمل این قفس را ندارم پرهایم شوق پرزدن دارند و در آرزوی وصال اینطور شاداب مانده اند بارالهی یا پر هایم را بگیر یا مرا از این قفس رها کن

دگر ملول و خسته ام از این پر زدن های بی سر انجام و رفتن پی سراب ها ...

                                 بارالهی از این قفس رهایم کن(دل نوشته های من)

نویسنده: فائزه ׀ تاریخ: سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , shamimebavarha.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM