قبله باور

جملات قصار

عشق قضاوت نمی کند

 

  انسان ها به شیوه ی هندیان بر سطح زمین راه می روند با یک سبد در جلو و یک سبد در پشت . در سبد جلو صفات نیک خود را می گذاریم ، در سبد پشتی عیب های خود را نگه می داریم . به همین دلیل در طول روزهای زندگی خود ، چشمان خود را بر صفات نیک خود می دوزیم و فشار ها را در سینه مان حبس می کنیم در همین زمان ، بی رحمانه ، در پشت سر همسفرمان که پیش روی ما حرکت می کند . تمامی عیوب او را می بینیم . بدین گونه است که در باره ی خود بهتر از او داوری می کنیم بی آن که بدانیم کسی که پشت سر ما راه می رود به ما به همین شیوه می اندشید(پائولو)

 

 

 

نویسنده: فائزه ׀ تاریخ: جمعه 2 دی 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نوش داروی عشق

 سهراب نیستم و پدرم تهمتن نبود اما زخمی در پهلو دارم زخمی که پدر به

 دشنه ای تیز برایم به یادگار گذاشته هزار

سال است که از زخم پهلوی من خون می چکد و من نوشدار و ندارم .

پدرم گفته زخم در پهلو و تیر در گرده خوشتر از

طلب نوشدارو از کسان و ناکسان است . زیرا درد است که مرد می زاید و

 

زخم است که انسان می آفریند . پدرم

گفته : زخم های کوچک را نوش دارویی اندک بس است تو اما در پی

زخمی بزرگ باش که نوشدارویی شگفت بخواهد

و هیچ نوشدارویی شگفت تر از عشق نیست . و نوشداروی عشق تنها در

دستان اوست او که نامش خداست . پدرم

گفته بود که عشق شریف است و شگفت است و معجزه گر اما نگفته بود

که عشق چقدر نمکین است و نگفته بود که

او هر که را بیشتر دوست دارد برزغش از نمک عشق بیشتر می باشد خدا

بر زخمم نمک می باشد و من پیچ می خورم

و تاب می خورم و دیگران گمانشان که می رقصم ! من این پیچ و تاب را و

این رقص خونین را دوست دارم زیر به یادم میاورد که سنگ نیستم ، چوب

نیستم که انسانم ......دست بر زخم می

گذارم و گرامی اش می دارم که این زخم عشق

است و عشق میراث پدر است .(عرفان آهاد نظری)

 

نویسنده: فائزه ׀ تاریخ: جمعه 2 دی 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دقیانوسی که منم

 دلم برخاستنی به ناگه می خواهد و گریختنی گرامی از سر فریاد . دلم

 غاری می خواهد و خوابی سیصد ساله و یارانی جوامرد . می خواهم

چشم بر هم بگذارم و ندانم که آفتاب کی بر می آید و کی فرو می شود و

ندانم که کدامین قرن از پس کدام قرن می گذرد و کاش چشم که باز می

کردم دقیانوسی دیگر نبود و سکه ها از رونق افتاده بود من آدمی  

ام دقیانوسی نیز با من آمده است من نمی خوابیدم و او بسیار مانده

است دیگر اما گریختن و غار و خواب سیصد ساله به کار من نمی آید . من

کجا بگریزم از دقیانوسی که در پیراهن من نفس می کشد و چه بگویم از

او که نه بر تخت خود که بر قلب من تکیه زده است . چه بگویم که گریختن

از این دقیانوس گریختن از من است و شورش بر او ، شوریدن بر خودم . نه

ای خدای خواب های معرفت و غارهای تنهایی من دگه به غار نخواهم

رفت و دگر به خواب . فردا مصاف من است و دقیانوسم . بی زره ، بی

شمشیر و بی کلاه. تن به تن و رویا رو . زیرا که زندگی نبرد آدمی است

و دقیانوسش .(عرفان آهاد نظری)

 

 

نویسنده: فائزه ׀ تاریخ: جمعه 2 دی 1385برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 7 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , shamimebavarha.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM